
در سال ٢٠٠۳، خیلی از کارها طبق مُرادم پیش میرفت و رولکسم شاهد آن بود. تازه ۳٠ ساله شده بودم، اپراهای عالی میخواندم و در زندگی حرفهایام موفقیت زیادی داشتم. چند روز بعد از اینکه این ساعت را خریدم، وقتی لا سونامبولا را در وین اجرا میکردم، با همسرم جولیا آشنا شدم. از همان لحظه تصمیم گرفتیم با هم به تمام دنیا سفر کنیم.
ما در سال ٢٠١١ برای اجرای اپرای بسیار محبوب روسینی به نام لو کومت اوغی در سالن متروپولیتن که در سینماها نیز برای میلیونها نفر در سراسر جهان پخش میشد، به نیویورک رفتیم. در آن زمان، همسرم جولیا در ماه هشتم بارداری بود. چند روز قبل، به خاطر دارم که رو به شکم همسرم به پسرم گفتم «لطفاً هر روزی میخواهی به دنیا بیا، اما نه در ٩ آوریل» چون قرار بود اجرای اصلی در ساعت ١ بعد از ظهر آن روز باشد.

ساعت ١١ شب ٨ آوریل، انقباضهای جولیا شروع شد. تصمیم گرفتیم در آپارتمانی که در نیویورک اجاره کرده بودیم زایمان خانگی انجام دهیم. بنابراین ساعت شش صبح به ماما زنگ زدم تا به خانه بیاید، چون انقباضهای جولیا بیشتر و بیشتر میشد. از آنجا که همسرم باید آرامش خود را حفظ و روی زایمان تمرکز میکرد، همه تلفنهای خانه را قطع کردم. رولکس من نقشی بسیار مهم در این زایمان داشت؛ چون تنها دستیارم برای تشخیص زمان بود. باید همزمان حواسم به همه چیز میبود؛ به تولد پسرم و اجرای خودم. مدام به ساعتم نگاه میکردم و با خود میگفتم «هنوز وقت دارم.» این ساعت، چشم من بود. دوستم بود؛ رازدارم بود. در عین خونسردی، خیلی هم گوشبهزنگ بودم.
«این ساعت، چشم من بود. دوستم بود؛ رازدارم بود. در عین خونسردی، خیلی هم گوشبهزنگ بودم.»

لئوناردو ساعت ١٢:٢۶ بعد از ظهر به دنیا آمد و بعد از ده دقیقه در آغوش گرفتنش بالاخره گفتم «باید بروم! اجرا دارم!» به سمت اپرا دویدم و با رولکس هر لحظه زمان را مد نظر داشتم. وقتی دقیقاً ١۳ دقیقه قبل از اجرا به سالن متروپولیتن رسیدم، صدای خواننده جایگزین را شنیدم که تمرین میکرد؛ چون نتوانسته بودند با من تماس بگیرند. آنقدر خوشحال بودم که فریاد میزدم «من پدر شدم! پسرم به دنیا آمد!» حتی مجری هم صدایم را شنید و این را به حضار و همه بینندگان برنامه در سراسر جهان اعلام کرد. خانوادهام در پرو و دوستانم در اروپا هم هنگام تماشای برنامه در سینما از موضوع خبردار شدند. فکر کنم پنج دقیقهای دیرتر شروع کردیم و با وجود اینکه شب قبل اصلاً نخوابیده بودم، آن اجرا به دلیل شادی و آدرنالینی که داشتم، یکی از بهترین اجراهایم شد! آن روز همه چیز دست به دست هم داد: آواز، اپرا، تولد و پخش زنده. آن روز برایم خاطرهای به یادماندنی شد که تا آخر عمر برایم عزیز خواهد بود.
«آن روز همه چیز دست به دست هم داد: آواز، اپرا، تولد و پخش زنده. آن روز برایم خاطرهای به یادماندنی شد که تا آخر عمر برایم عزیز خواهد بود.»
بعد از پدر شدن، مفهوم زمان برایم تغییر کرده است. دیگر هیچ چیز به اندازه خانواده برایم مهم نیست. آنها کانون زندگیام هستند. تقویم خود را در حالیکه به خانوادهام فکر میکنم طراحی میکنم تا رویدادهای مهم مربوط به آنها را فراموش نکنم. اولویتهایم عوض شدند. حالا آرامش خیلی بیشتری دارم و رولکسم نیز همواره آن را به من یادآوری میکند. ساعت ابزار بسیار شخصی و عاطفی است؛ زیرا لحظات فراوانی را با آن تنها هستید؛ نه فقط لحظات کاری، بلکه لحظات شخصی. فکر میکنم به همین دلیل است که ساعت شما بخشی از شما میشود. وقتی به ساعت رولکسم نگاه میکنم، نه تنها روز آشنایی با همسرم و تولد پسرم لئوناردو را به یاد میآورم، بلکه اجراها و بداههخوانیهای تأثیرگذارم، مسافرت با خانوادهام و دوستان فوقالعادهام را نیز میبینم. شادی را میبینم.