
بلافاصله عاشق تنیس شدم. برای تولد پنج سالگیام، یک راکت کوچک تنیس کادو گرفتم و آنجا بود که شروع کردم. بزرگتر میشدم و تنیس چیزی بود که میخواستم در زندگی دنبال کنم. علاقهام بود که مرا به کلاسهای آموزشی میکشاند و عاشق مسابقه و چالش میکرد. عاشق این بازی بودم. همین. تمام دنیایم شده بود.
من در بلگراد به دنیا آمدم که بخشی از یوگسلاوی سابق بود. طی جنگ در کشورم، تمرین و یادگیری تنیس به دلایل متعدد بسیار دشوار بود. تابستان خوب بود؛ زمین خاکی روباز داشتیم که خیلی دوست داشتم. اما در زمستان مشکل داشتیم. قطعاً باید به تمرین ادامه میدادیم و تنها جایی که داشتیم استخرهای خالی سرپوشیده بود.
” در هر کاری باید برای رسیدن به قله، چیزهایی را فدا کنید و به سختی تلاش کنید. هیچ چیز به راحتی به انسان داده نمیشود. من همیشه میخواستم بهتر شوم.“
سخت بود، اما خانوادهام خیلی از من حمایت میکردند. در آن دوران هم باید به عنوان بازیکن پیشرفت میکردم و هم باید برای مسابقه دادن، به سفر میرفتم. در آن زمان، گرفتن ویزا برای خروج از کشور دشوار بود. باید شبانه حدود شش یا هفت ساعت با اتوبوس از بلگراد تا بوداپست میرفتیم. بعد باید از بوداپست پروازهای غیرمستقیم را میگرفتیم؛ همه چیز به ارزانترین شکل ممکن.

در هر کاری باید برای رسیدن به قله، چیزهایی را فدا کنید و به سختی تلاش کنید. هیچ چیز به راحتی به انسان داده نمیشود. من همیشه میخواستم بهتر شوم. همیشه از خودم انتظار ١٠٠ درصد داشتم و هیچ وقت راضی نمیشدم. ایدهآلگرا بودم. به نظرم ما آدمها همیشه در حال تکامل هستیم و این مهم است که این را با ارزشهای درست، عقاید درست و انگیزه درست تجربه کنیم. فکر میکنم وقتی به دنبال آن کار یا محیط بینقص و موفق هستیم، ناگزیر موانع و شکستهایی را تجربه میکنیم؛ چون این شکستها خیلی چیزها به ما یاد میدهند؛ حتی گاهی بیشتر از پیروزیها.
”گرفتن جام و بردن آن به بالای سرم، تا بالاترین جایی که میتوانستم، و دیدن رولکس جدید روی مچ دستم یادآور این بودند که همه سختکوشیها و ایمانم به ثمر نشسته است. همه چیز با هم محقق شد.“
سال ٢٠٠٨ برایم سال بسیار خاصی بود. من فقط ٢٠ سال داشتم و از دنیای تازهواردها به اوج حرفهای این ورزش رسیده بودم. این چیزی بود که همیشه رؤیایش را داشتم و داشت خیلی سریع به واقعیت تبدیل میشد. سال قبل از آن به فینال مسابقات آزاد فرانسه رسیده بودم و بازی را واگذار کردم. اما تا سال ٢٠٠٨، پس از قهرمانی در «ایندین ولز»، به فینال مسابقات آزاد استرالیا راه پیدا کردم.
همه این تجربهها سرانجام موجب شد در سال ٢٠٠٨ فینال مسابقات آزاد فرانسه را با پیروزی پشت سر بگذارم و در همان هفته جایگاه نخست ردهبندی جهانی را به دست بیاورم. درست قبل از شروع مسابقات رولان گاروس بود که ساعت رولکس Daytona خود را خریدم. قهرمانی در مسابقات آزاد فرانسه، برایم لحظه بسیار هیجانانگیزی بود. گرفتن جام و بردن آن به بالای سرم، تا بالاترین جایی که میتوانستم، و دیدن رولکس جدید روی مچ دستم یادآور این بودند که همه سختکوشیها و ایمانم به ثمر نشسته است. همه چیز با هم محقق شد.

این ساعت برایم نمایانگر سیر همیشگیام و همه چیزهایی است که هر روز اتفاق میافتد. این ساعت توقف نمیکند، حتی در لحظهای که به پیروزی میرسید. همانطور به حرکت ادامه میدهد؛ چون همیشه میخواهیم که بهتر شویم و به پیش برویم. تنیسباز باشیم یا یک فرد عادی، تاجر باشیم یا پدر و مادر: فقط میخواهیم که روز به روز انسان بهتری باشیم. این چیزی است که میماند و فکر میکنم که رولکس هم مظهر همین است: پیشرفت مداوم و ثبات قدم.
” رولکس فقط یک ساعت نیست. فکر میکنم چیزی بسیار فراتر از آن است. رولکس نماد ارزشهایی است که همهمان امیدواریم نه تنها خودمان آنها را داشته باشیم، بلکه میخواهیم به نسل بعد از خود هم منتقل کنیم.“
وقتی قهرمان مسابقات آزاد فرانسه شدم، فکر کردم بهتر است لذت و خوشحالیام را با همتیمیهایم تقسیم کنم؛ بنابراین به هر یک از اعضای تیم یک رولکس دادم و روی آنها این عبارت را حکاکی کردم: «تیم رؤیایی RG08». وقتی با همسرم ازدواج کردم، تصمیم گرفتیم به خانوادههایمان هدیهای بدهیم که آن روز را همیشه برایشان به یادماندنی کند. فکر کردیم مادرهایمان هم باید رولکس داشته باشند؛ بنابراین برای هر دو ساعت گرفتیم و پشت آن ساعتها هم چیزی حکاکی کردیم... وقتی این هدیه را گرفتند خیلی هیجانزده شدند.
دوست داشتم که خانواده و نزدیکانم هم عضوی از خانواده رولکس باشند؛ چون رولکس فقط یک ساعت نیست. فکر میکنم چیزی بسیار فراتر از آن است. رولکس نماد ارزشهایی است که همهمان امیدواریم نه تنها خودمان آنها را داشته باشیم، بلکه میخواهیم به نسل بعد از خود هم منتقل کنیم؛ درست مثل ساعتهایمان.